قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم. اى صیقل آئینه یقین، اى حلقه در سراى قدم، اى کیمیاى دولت کلمات، اى علم لشگر قرآن، اى مرغى که پر و بالت از قدم، و منقار از مشیت، مخلب از حکمت، از هواء فردا نیت در آمده و بر شاخ قدس آشیان نهاده و صد هزار و اند هزار مرغ نبوت بزیر آورده و در عالم احکام گذاشته که رائى؟ تا آستانش ببوسیم! یا که باشى؟ تا از تو نشانى جوییم! در کدام بادیه‏اى؟ تا جان‏ها در آن بادیه در طلب تو نفقت کنیم!:


بسیار خلایق‏اند جویان رهت


کشته شده عالمى بهول سپهت‏

تا برمه چارده نهادى کلهت


بینم کله ملوک در خاک رهت.

سبح لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض بر ذوق جوانمردان طریقت، تسبیح اینجا سباحت اسرار دوستانست در بحار اجلال حق، ایشان که در بحر نور اعظم غوص میکنند و جواهر توحید بیرون همى‏آرند و در سلک ایمان میکشند جوانمردانى که قدم بر بساط قرب دارند بحد اتحاد رسیده و دویى برخاسته دست اغیار از ایشان کوتاه شده و سرهاشان بر حقائق حق مطلع شده، از علائق و خلائق ببریدند تا مجاور کعبه وصال گشتند بوسائط و شرایط بگذشتند تا معتکف کوى اقبال شدند.


مردى از شبلى سوال کرد که: ترا دیده بکا نیست؟ گفت: یا فلان آنچه دل ما را با جان ما افتاده از دیده پنهانست. هر چه برون قالبست بیگانه راهست، تعبیه‏اى در درون باید! جوانمردا اندوه او ازلى است، لکن نه با هر کسى بود. این اندوه چون بر دل عاشقى سایه افکند، در وقت رعد حالت بخروشیدن آید، برق امید بجستن آید، باران مراد بر ساحت دل میبارد و نباتهاى گوناگون میروید، گه نرگس رضا، گه ارغوان قناعت، گه سوسن توکل، گه یاسمین تواضع، و عاشق در کار ایستاده، زیر ابر اندوه، از باغ دل ریاحین گوناگون میدرود، و دسته‏ها مى‏بندد:


باش تا خاربن کوى ترا نرگس وار


دسته بندند و سوى مجلس سلطان آرند

عاشقانت سوى تو تحفه اگر جان آرند


عرق سنگ، سوى چشمه حیوان آرند

و هو الْعزیز الْحکیم کل واقف على الباب بشاهد الطلب و لکنه عزیز لا یدرکه طالبوه و لا یعجزه هاربوه. طالبان بامید ادراک، روى در بادیه طلب نهاده عاشقان بطمع وصال، جان و دل هدف تیر بلا ساخته و حقیقت صمدیت و کمال احدیت عزیز است از ادراک بشر و منزه از دریافت عقل مختصر. او جل جلاله همه عالم را ببویى و گفتگویى خشنود کرده و قطره‏اى از جرعه قدح عزت بکس نداده! مرد در آینه مینگرد و صورت خویش در آینه مى‏بیند پیش دیده خود از آنجا که ظاهر گمان است، گوید: دست فراز کنم و آن صورت را در قبضه خود آرم. هیهات، آن قربى است که عین بعد است! اگر در طلب آن صورت برخیزد، عمر بپایان رسد و هرگز دست وى بدان نرسد و از وجود آن ذره‏اى نیابد:


در عشق تو صد هزار جانند بسر


رفتند و ندیدند ز وصل تو اثر

هو الذی أخْرج الذین کفروا منْ أهْل الْکتاب منْ دیارهمْ الآیة...


اذا اراد الله نصرة قوم استأسد ارنبهم، و اذا اراد الله قهر قوم استرنب اسدهم. چون الله تعالى قومى را بر دشمن نصرت دهد، روباه ایشان شیر شود و قومى را که بر ایشان خذلان آرد و مقهور کند، شیر ایشان روباه گردد. آن مدبران بنى النضیر بخصمى پیغامبر (ص) برخاستند و پناه با حصارها بردند و از مکر و قهر الله ایمن نشستند «فلا یأْمن مکْر الله إلا الْقوْم الْخاسرون» لا جرم بطش جبارى و قهارى روى بایشان نهاد تا بدست خویش خانه خویش خراب کردند یخْربون بیوتهمْ بأیْدیهمْ نخست دل و دین خویش از روى باطن خراب کردند، تا خرابى باطن بظاهر سرایت کرد، و خانه خود نیز خراب کردند رب العالمین گفت: فاعْتبروا یا أولی الْأبْصار: اى زیرکان و دانایان و خردمندان اگر پند مى‏پذیرید و عبرت میگیرید، جاى پند پذیرفتن هست و جاى عبرت گرفتن. مومنان و مخلصان بتوفیق‏ موافق و سعادت مساعد گفتند: خداوندا بنظر عبرت مینگریم و باندیشه صادق پند مى‏پذیریم، اکنون چه کنیم تا درین حال بمانیم؟ فرمان آمد از حق، جل جلاله که: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمْ عنْه فانْتهوا هر شربتى که از دست اقبال محمد عربى، پیغمبر هاشمى (ص)، درآید بستانید، که حیات شما در آنست.


آن لوح خوانید که او نویسد. بندگى از خلق وى آموزید، طالبى از همت وى گیرید، سنت وى بکار دارید، در همه احوال پس رو او باشید. غایت روش بندگان و کمال حال ایشان محبت ماست و محبت ما در متابعت سنت و سیرت پیغامبر شماست هر که بر پى وى رفت راست، او بحقیقت دوست ماست. قلْ إنْ کنْتمْ تحبون الله فاتبعونی یحْببْکم الله آن مومنان صحابه بوفاء عهد ازل باز آمدند و قدم در متابعت و سنت مصطفى (ص) راست داشتند و صدق در عمل بجاى آوردند، تا رب العالمین ایشان را در آن صدق ستود، گفت: أولئک هم الصادقون، الصدق صدقة السر و صداق الجنة و صدیق الحق. صدق صدقه ملک سر و صداق سراى سرور است و صدیق پادشاه حق است:


راستکارى پیشه کن، کاندر مصاف رستخیز


نیستند از خشم حق جز راست کاران رستگار